جلد اول .قسمت یازدهم
شروع به بررسی اطراف کردم دیدم که از پشت درختان چیزی با سرعت
زیادی رد شد ، بعد ناپدید شد خیلی سریع بود و نمیتوانستم تشخیص بدم چیه ،
سریع به این طرف و اونطرف میرفت .
ترسیده بودم چند قدمی به عقب رفتم و به سث رسیدم خودمو بهش فشار میدادم تا از خطر رو به رو در اما باشم.
سث گفت: چرا به من چسبیدی کمی فاصله بگیر این همه جا هست برای رفتن.
گفتم : تو خطری احساس نمیکنی؟
درباره این سایت